تصفیه ی آب رو وصل کردن. هیچ آبی توی خونه نداشتیم. فشار آب خیلی کم و کنده. چون فشار خیلی پایینه هیچ آبی نیس. دیشب پسرم و باباش رفتن کیک پز خریدن و براشون پیتزا درست کردم با همون. خوب هم شد و خوششون اومد.

دیروز عصری برنامه ی جوایز اسکار رو دیدم.

شوهرم اصلا به فکر من نیست. نه عرقیاتی نه میوه ای نه جگری نه آجیلی نه قرص آهنی می گه خوردی یا نه...

دیروز بالاخره طاقتم تموم شد و برای خواهرا قضیه ی حاملگی رو تعریف کردم. نمیدونم چرا. دلم با کسی اونقدارم صاف نیس هنوز. از دس همون بلند شدم اومدم اینجا. ولی خوب..

اون اجاق گاز قدیمیه رو بردیم توی حیاط و با اسپری سفید رنگش کردیم. یه کم رنگ و روی نویی گرفت. اما کف حیاط رنگی نشد. نمیدونم فردا برم خونه ی مادرم اینا یا نه. خیلی راهه تا اونجا. ماشین هم که نداریم.

شوهرم هم نمیاد بام.

دلم خواست شوهرم همرام فیلم ببینه و ندید.

دیشب یه اپرا دیدم در مورد اتحاد اعراب علیه اسرائیل خیلی صحنه های فجیع بدی نشون می داد.  حالم بد شد. نباید نگاه می کردم.

نمیدونم زخم خوب شده یا نه.